سریه عبدالرحمان بن عوف به دومةالجندل
سریه عبد الرحمن بن عوف، یکی از سریههای سپاه اسلام بود که در
سال ۶ هجری قمری به وقوع پیوست. در این سال
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عَبدالرَّحمن بن عَوف را به منطقه «
دُومَةُالجندَل» اعزام نمود.
هدف این اعزام دعوت اهل آن سرزمین به آئین
اسلام بود اما ساکنان
مسیحی آنجا در ابتدا از پذیرش و قبول اسلام امتناع کردند. سرانجام پس از ۳ روز با اسلام آوردن رئیس
قبیله باقی افراد قبیله به اسلام گرویدند و سریه عبدالرحمان بن عوف به دومةالجندل با پذیرش اسلام توسط ساکنان منطقه، بدون درگیری پایان یافت.
«سریة» به قطعهای از سپاه گفته میشود که به دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سوی مکانی و برای انجام ماموریتی اعزام میشدند، بدون آن که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه آنان باشد.
دومةالجندل، سرزمینی بود در شرق
اردن، بین
حجاز و
عراق که از
جزیرةالعرب تا
شام امتداد داشت. در میانه این سرزمین و در نزدیکی دو
کوه طی قلعه و دژی بود که
قبیله بنیکنانه از طایفه کلب در آنجا زندگی میکردند. امروزه دومةالجندل، منطقهای است در نزدیکی
تبوک که به آن «جوف» می گویند.
در منطقه دومةالجندل، یک
غزوه در سال پنجم هجرت و دو سریه در سال های ششم و نهم هجرت به فرماندهی عبدالرحمن بن عوف و
خالد بن ولید به وقوع پیوست.
هدف رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از اعزام "عبدالرَّحمن بن عَوف" به «دُومَةُالجندَل» دعوت اهل آن سرزمین به آئین اسلام بود.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عَبدالرَّحمن بن عَوف را احضار فرموده و به او گفتند: «آماده باش که من به خواست خداوند، امروز یا فردا تو را به سریّهای اعزام خواهم نمود.»
فردای آن روز و پس از
نماز صبح، مشخص شد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قصد دارند، عَبدالرَّحمن بن عَوف را به دُومَةُالجندَل اعزام کنند. عَبدالرَّحمن به همراه یاران خود در
شعبان سال ششم هجری،
از
مدینه به سوی دُومَةُالجندَل حرکت کرد.
عَبدالرَّحمن بن عَوف، پس از خروج از مدینه، بار دیگر به مدینه بازگشت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مورد علت بازگشت او و عدم حرکت به دُومَةُالجندَل از او سؤال کردند. عَبدالرَّحمن گفت: «میبینید که مهیای سفر هستم؛ اما پیش از حرکت دوست داشتم تا بار دیگر شما را ببینم! » رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را نزد خود فراخوانده و مقابل خود نشاندند. پس از آن، عمامه عَبدالرَّحمن را از سر او باز کرده و خود دوباره، عمامه سیاهی را برای او پیچیدند و انتهای
عمامه را بین کتف اوانداخته و از او خواستند تا پس از آن، مانند ایشان عمامه ببندد.
پس از آن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطاب به عَبدالرَّحمن فرمودند: «با نام خدا به
جهاد برو و با کسانی که به خدا
کفر ورزیدهاند، نبرد کن.
حیله و
نیرنگ به کار نبند و کودکان را نکش. » پس از آن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستهای خویش را گشوده و فرمودند: «ای مردم! از پنج چیز پیش از آن که به شما برسد، بپرهیزید؛
کم فروشی در میان مردمی شیوع نمییابد، مگر آنکه خداوند آنان را به
قحطی دچار میسازد تا مگر از آن دست بردارند. هیچ قومی
پیمان شکنی نمیکنند، مگر آنکه خداوند دشمنشان را بر آنان مسلّط میسازد. هیچ مردمی از پرداخت
زکاتِ خود، ابا نمیورزند مگر آنکه خداوند نزولات آسمانی را از آنان دریغ میدارد و اگر به خاطر وجود چهارپایان هم نباشد، آب آشامیدنی را هم از آنان خواهد گرفت. هیچ قومی گرفتار
فحشاء نمیشوند، مگر آنکه خداوند آنان را به
طاعون مبتلا میسازد و هیچ مردمی
احکام الهی را بر خلاف قرآن صادر نمیکنند، مگر آنکه خداوند آنان را فرقه فرقه کرده و دشمنی و سختیِ برخی را بر برخی دیگر میچشاند!»
پس از سخنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عَبدالرَّحمن بن عَوف از مدینه خارج شده و به همراه یاران خود حرکت کرد تا به دُومَةُالجندَل رسیدند. هنگامی که مسلمانان به دُومَةُالجندَل رسیده و در آنجا اقامت کردند، عَبدالرَّحمن بن عَوف، اهل آن سرزمین را به اسلام دعوت کرده و به منظور قبول اسلام از طرف آنان، به مدت سه روز صبر کرد. اهل دُومَةُالجندَل در ابتدا از پذیرش و قبول اسلام امتناع کرده و گفته بودند که جواب مسلمانان را تنها با شمشیر خواهند داد؛ اما در روز سوم، "اصبَغ بن عَمرو کَلبی" که رئیس قبیله و مسیحی بود، مسلمان شد و این مساله باعث گرویدن باقی افراد قبیله به اسلام شد.
پس از این اتفاقات و اسلام آوردن مردمِ دُومَةُالجندَل، عَبدالرَّحمن بن عَوف نامهای به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نوشت و آن را به همراه مردی از
قبیله جهینه که "
رافع بن مکیث" نام داشت، به نزد آن حضرت فرستاد. عَبدالرَّحمن بن عَوف در نامهی خود، نوشته بود که میخواهد از آن سرزمین برای خود همسری انتخاب کند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز در پاسخ او نوشته بودند، با دختر "اصبَغ بن عَمرو کَلبی"
ازدواج کند. عَبدالرَّحمن نیز با دختر اصبَغ، به نام "
تَماضُر" ازدواج کرده و به همراه او به مدینه آمد. او مادر "
ابوسلمة بن عَبدالرَّحمن بن عَوف" است.
پس از این سریه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عبدالرحمن بن عوف را به سوی «
قبیله کلب» نیز اعزام فرمود و به او دستور دادند: اگر اهل قبیله کلب مسلمان شدند، با دختر پادشاه یا بزرگ آنان ازدواج کند. هنگامی که عبدالرحمن به نزد آنان رسید، آنها را به اسلام دعوت کرد. گروهی از آنان سخن عبدالرحمن را پذیرفتند و گروهی دیگر نیز پذیرفتند تا به
حکومت اسلامی جزیه بپردازند.